...
_ کی میشود بیفتد روی خانه دهبان؟ یعنی هر کاری از دست آدم بر بیاید باید بکند! امروز رفتم بیرون به تماشای ستاره صبح. ماجرای این مدت پیش چشمم رژه رفتند. یاد کارهای علی پاکار افتادم. گفتم چه بدی در حق او کردم؟ برنج خواست دادم. خرج عروسی خوایت دریغ نکردم. آنوقت چی جوابم را داد؟ شب تا کله سحر پشت درختها کشیک داد و جگر گوشهام را سپرد به دست ژاندارمها.
_ ننه جانی!
کج کج نگاهم میکند. شکمم را نشانش میدهم. میگوید:" آن دیگ پلو و آن هم مرجو(:عدس)".
آقاجان میگوید:" دل من هم ضعف میرود."
ننه جانی رو ترش میکند و میگوید:" دهانتان باز میشود؟"
آقا بزرگ میگوید:" زندگی که تعطیل نشده دختر!"
سفره را می اندازم و ظرف و ظروف را میچینم و می نشینم صدر مجلس. اگر آقاجان نگوید اینجا جای بزرگتر خانه است! نشسته ام دیگر.
مادر برای تک تکمان پلو میکشد و خودش مینشیند یک گوشه.
آقابزرگ میگوید:" بخور که روزهای خوبی در پیش است."
_ معلوم است!
_ حداقلش این است که این بساط جمع میشود.
- پای صحبت تو نشست که اسیر و عبیر آجان و زندان شد.
- یک ایل نفله میشوند تا بتوانند آزاد دار(: نوعی درخت در شمال) را بیندازند. ولی درخت پوسیده به یک باد بند است. برو خدا را شکر کن که دزد به دنیا نیاوردی. خیال کردی که بی دلیل قرآن ورق میزند؟
_من چی بکنم با این دل!؟
_والله یحب الصابرین(: خدا صبر کننده گان را دوست دارد.)
ننه جانی یک لیوان آب میخورد و کاسه اش را پر میکند و آخر از همه کنار میکشد.
ادامه دارد...
کلمات کلیدی:
... فقط آقاجان نامم را تمام و کمال میگوید آن هم به وقت گرفتاری و مریضی ام.
ننه جانی بالای سرم است:
_ بازم سرم را دور دیدی؟
_ شده اینهمه وقت کاسی جان را ندیده باشم؟
وا میرود و مات چشمانم می شود. سرم را به دامن میگیرد و زار میزند و زار میزنم.
آقابزرگ میگوید:"یا منتقم!"
گریه میکنیم و سبک میشویم.
اگر یک دقیقه رودر روی کاس آقا باشیم میگویم این بود رسم برادری؟یک کلمه میگفتی چخبر است.
لااقل زمین و زمان سرم آوار نمیشد.
آقاجان چهار زانو مینشیند و چشمانش را پاک میکند و میگوید:" بالاخره سبک شدی!"
میرویم روی ایوان مینششینیم و خیره میشویم به ظلمات روبرو.
رگباری میزند و بعد آسمان ستاره میکند چین به چین و نوری شعله کشان بالای سرمان فرود می آید و دوباره باد گرم می وزد.
آقابزرگ تک خنده ای میکند و صلوات میفرستد.
اسبمانزیر سایبان کندوج(: انبار برنج) سم می کوبد و مرغ و خروسها ولوله به پا می کنند.
_ ننه جانی!
_ چیه عزیز؟
_ بقچه عکسها نیست!
_ نیست که نیست.
_ ژاندارمها برده اند؟
_ فقط قاب عکس روی اشکوبه(: کمد دیواری) را برده اند.
_ پس بقچه چه شد؟
_ کوتاه بیا پسر...
آقابزرگ چپقش را روشن میکند و میپرسد:" سر خانه کی فرود آمد؟"
_ ان شاالله باد زده دار را انداخته سر برنج علی پاکار!
ادامه دارد...
کلمات کلیدی:
دو دانه ارسو(: اشک) مروارید میشود و روی گونه ام میلغزد.
ننه جانی به من میگوید:" دیگر عیبی نداشتی سر بچه ام بگذاری مرده شور لنگ درازت را ببرد!؟"
آقابزرگ قرآن را باز میکند و میگوید:" چند آیه بخوان دلت آرام میگیرد."
سوره"کوثر" را از حفظ میخوانم.
باد نعره زنان درختی را می اندازد و شیون اهالی به آسمان میرود.
آقابزرگ میگوید:" تا زیر ورو نشود آباد نمیشود."
ننه جانی به پشت خانه میرود.
با فانوس وارد مهمانخانه میشوم و در صندوقچه را باز میکنم لباس قاسم آبادی" مریم بانو" را ردیف میچینم.
سرخی شلوار مخمل چشمم را میزند. دوتا شال ابریشمی به سر شانه هایش دوخته شده و دو پول قسطنطنیه
به یقه اش آویزان شده. مریم بانو در این لباس چه صولتی پیدا میکند! همه یکطرف دستمال گلدوزی شده اش یکطرف.
_ امیر حمزه! دال(:عقاب) سر رسید!
کلمات کلیدی: