سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آسمانها و زمین و فرشتگان و شب و روزبرای سه کس آمرزش می طلبند : دانشمندان و دانشجویان و سخاوتمندان [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
سفیدرود

... آقابزرگ سر نماز ایستاده. میروم زنبیل قرآن را می آورم و کنارش می نشینم.

آقاجان آنقد رسرفه میکند که رنگ ورویش می شود نیل!ماهی شور وسیر کردیو باقالای مازندرانی

دمارش را در آورده. و الا مثل درخت آزاد است. ننه جانی میگوید:"عقل که نباشد جان در عذاب است."

آقاجان نفس زنان میگوید:"من همانی هستم که پنج جریب زمین سنگلاخ را آباد میکردم . شیر ناپاک خورده ای اگر حاشا کنی."

ننه جانی خنده ای میکند ومیگوید:" کجا رفت؟"

_دادی به چنگ رعیت خان!

_من؟! پدر بی لیاقت نبود تا دخترش باشد.بخت بود. اقبال بود. زد و زمین گیر شدم. تو چرا دادی دست مردم؟ مگر از یکسال پیش زمزمه

اصلاحات ارضی نبود؟

چشمان آقاجان میشود یک پیاله خون. ننه جانی یک پیاله چای پیشش میگذارد.

آقابزرگ برای کاس دعا میکند و برای اموات فاتحه می فرستد واشاره ای میکند که برایش چای ببرم.

سینی چای را جلویش میگذارم و میپرسم:"آ برار(یعنی: برادر بزرگتر) کمی قوزی نبود؟"

تک خنده ای میکند و میگوید:"دلت تنگ شده؟"

ادامه دارد...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سفیدرود 92/1/27:: 4:29 عصر     |     () نظر

...دیده بودم کتابهای بی نام ونشان میخوانی. نگو سر وسری داشتی که آخر وعاقبتش به اینجا ختم شد.

ای دل غافل! می آمدی و به دایی حسین می گفتی. خوب. مارا داخل آدم حساب نکردی وحالا یک کاسه

پلوی داغ را آه می کشی... بکش کاس آقا! تو پشت میله ها و ما روی ایوان!

اسب را جابجا میکنم و کنار فانوس مینشینم و خیره میشوم به شاخ وبرگ درختان که باد را تاب نمی آورند.

ننه جانی پیله ابریشم می ریسد و پهلوی( یعنی: دوبیتی) غمناکی را زمزمه می کند. آقا بزرگ سر نماز ایستاده.

ادامه دارد...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سفیدرود 92/1/27:: 3:52 عصر     |     () نظر

...اسب آمده دم ایوان و سم میکوبد. یک تشت جو اش را می خواهد. آقا بزرگ میخندد و به من اشاره میکند.

نمیتوانم رویم را برگردانم. از دار دنیا همین اسب برای من مانده. اگر کاس آقا بود میگفت:"امروز پای من." 

و میرفت اسب را زیر سایبان طویله میبست قشویش میکرد جو اش را میداد یال بلندش را میبافت

و نعلهایش را وارسی میکرد آنقدر به حیوان میرسید که داد ننه جانی در می آمد.

کاس آقا! ماهیچ. فکر این زبان بسته را نکردی که وارد این کار شدی و افتادی به چنگ ژاندارمها؟

گوشم تکان خورده بود...

ادامه دارد...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سفیدرود 92/1/27:: 11:37 صبح     |     () نظر

...کاس آقا اگر دیر هم میکرد تا این وقت روز می آمد ننه جانی تا دم پل پیشواز می رفت و رویش را میبوسید. ساکش را من میگرفم. خنده از لب آقاجان دور نمیشد. آقابزرگ قدوبالایش را نگاه میکرد

ومیگفت:"احوال آقای دانشجو؟" و من مینشستم روبه رویش ومات چشمان زاغش میشدم. پنجشنبه برای خانه ما یعنی روشن کردن همه چراغها یعنی عطر پلوی آب کشیده نقل سیاوش سرحال شدن آقاجان 

گفتن وخندیدن.

قفل زبان کاس آقا زمین گیرمان کرد. خانه نشینمان کرد.

ادامه دارد...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سفیدرود 92/1/27:: 11:5 صبح     |     () نظر

به نام خدا

نویسنده:محمدرضا محمدی پاشاک

باد گرم آمده وباغ شده هزار رنگ. یک دل خوش داشتم که آنرا هم ژاندارمها گرفتند. این دوران کی میگذرد خدا میداند ننه جانی خانه را آب وجارو کرده تار عنکبوت ستونهارا گرفته صدبار رفته پشت خانه و جاده را

نگاه کرده ونشسته رو به شالیزار. اگر سربه سرش نگذارم پلک هم نمیزند. آقاجان سرفه میکند وسیاه میشود و اسپری آسم را در حلقومش فشار میدهد وآرام میگیرد. آقا بزرگ دم انبار برنج پناه گرفته وچپق دود

میکند.اسبمان شیهه کنان به طرف خانه می آید. علف شالیزاران را چریده و شده رخش!

ادامه در قسمت بعدی...

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سفیدرود 92/1/27:: 9:47 صبح     |     () نظر