...دیده بودم کتابهای بی نام ونشان میخوانی. نگو سر وسری داشتی که آخر وعاقبتش به اینجا ختم شد.
ای دل غافل! می آمدی و به دایی حسین می گفتی. خوب. مارا داخل آدم حساب نکردی وحالا یک کاسه
پلوی داغ را آه می کشی... بکش کاس آقا! تو پشت میله ها و ما روی ایوان!
اسب را جابجا میکنم و کنار فانوس مینشینم و خیره میشوم به شاخ وبرگ درختان که باد را تاب نمی آورند.
ننه جانی پیله ابریشم می ریسد و پهلوی( یعنی: دوبیتی) غمناکی را زمزمه می کند. آقا بزرگ سر نماز ایستاده.
ادامه دارد...
کلمات کلیدی: