...اسب آمده دم ایوان و سم میکوبد. یک تشت جو اش را می خواهد. آقا بزرگ میخندد و به من اشاره میکند.
نمیتوانم رویم را برگردانم. از دار دنیا همین اسب برای من مانده. اگر کاس آقا بود میگفت:"امروز پای من."
و میرفت اسب را زیر سایبان طویله میبست قشویش میکرد جو اش را میداد یال بلندش را میبافت
و نعلهایش را وارسی میکرد آنقدر به حیوان میرسید که داد ننه جانی در می آمد.
کاس آقا! ماهیچ. فکر این زبان بسته را نکردی که وارد این کار شدی و افتادی به چنگ ژاندارمها؟
گوشم تکان خورده بود...
ادامه دارد...
کلمات کلیدی: