...کاس آقا اگر دیر هم میکرد تا این وقت روز می آمد ننه جانی تا دم پل پیشواز می رفت و رویش را میبوسید. ساکش را من میگرفم. خنده از لب آقاجان دور نمیشد. آقابزرگ قدوبالایش را نگاه میکرد
ومیگفت:"احوال آقای دانشجو؟" و من مینشستم روبه رویش ومات چشمان زاغش میشدم. پنجشنبه برای خانه ما یعنی روشن کردن همه چراغها یعنی عطر پلوی آب کشیده نقل سیاوش سرحال شدن آقاجان
گفتن وخندیدن.
قفل زبان کاس آقا زمین گیرمان کرد. خانه نشینمان کرد.
ادامه دارد...
کلمات کلیدی: